دلنوشته مامان سمیه برای یکسالگی مهراد
مهراد عزیزم برای یک سالگیت می نویسم. همزمان که می نویسم مواظب هستم که برادرت موهات را نکشد. همزمان مواظب هستم که در کابینتها را باز نکنی یا در هنگام بازی در کنار پنجره آسیب نبینی. همین الان کاغذی را که برایت نوشتم را پاره کردی . از 10 ماهگی که یکمی یاد گرفتی راه بری آرامش را از خانه بردی و به جاش عشق و شور و هیجان و کلی چیز دیگه آوردی . مهرادم برادرت عاشقت هست اینقور که یک روز تمام در نبودنت گریه کرده. نوزادیت گرچه گاهی سخت و گاهی آسان گذشت اما برای من شیرین بود. اگرچه تصمیم گرفتی شیر مادر نخوری و من به تصمیمت احترام گذاشتم چون میخواهی خیلی زود مرد شوی. مثل پدرت و برادرت عاشق بازی هستی عاشق با آنها بودن هستی . من وقتی شما سه مرد را می ب...
نویسنده :
سمیه عبدالهیان
22:14
اولین عکس پرسنلی مهراد
5 ماهگی مهراد از زبان مامان سمیه
مهراد عزیزم اکنون که 5 ماه شدی برایت می نویسم در ماهی که گذشت خوردن فرنی و بیسکویت مادر را شروع کردی عاشق پرتقال و نارنگی هستی و من می ترسم خیلی بهت میوه بدم. پف کردن را احتمالا از مهربد یادگرفتی و چقدر شما دو برادر عاشق هم هستید فقط من میفهمم و پدرت. خنده های تو و بوسیدن های مهربد خبر از عشق بزرگ بین شما می دهد ، بگذریم پسر قشنگم اونقدر شیطون هستی که از پس وقت گذاشتن برای تو بر نمی آیم ، عاشق بازی با اسباب بازی های مهربد هستی ، فکر میکنم تو خوش خنده تر از داداش مهربد هستی به همه می خندی و کمتر اخم می کنی برخلاف برادرت . به طرز عجیبی پتو و یا لباس را روی صورت خودت میکشی و شروع می کنی به دست و پا زدن و در نهایت کلی می خن...
نویسنده :
سمیه عبدالهیان
12:16
لذت نوزادی بابای مهراد
عذاب وجدان مي گيرم كه در دوران نوزادي مهربد، آنقدر ذهنم درگير جابجايي شهر سكونت و خريد منزل و اسباب كشي و رفت و آمد شيراز بود و آنقدر در نگهداري نوزاد استرس داشتم كه نتوانستم شيريني آن دورانش را حس كنم. يادم نمي آيد كه آيا باهر لبخند مهربد مانند لبخندهاي اين روزه ي مهراد دلم غش مي كرده يا نه. مقايسه اصلا كار خوبي نيست، فقط مطمئن هستم كه شيريني نوزادي مهراد را با گوشت و پوست خود احساس مي كنم ، همانطور كه اكنون از كودكي مهربد لذت مي برم. آذر ٩٥ تهران ...
نویسنده :
سمیه عبدالهیان
11:27
حس قشنگ بابا مرتضی
حالا ميفهمم كه چرا نوه براي پدربزرگ، مادربزرگها شيرين است. حالا كه استرسهاي زمان نوزادي مهربد را براي مهراد حس نمي كنم. حالا كه قدر تك تك روزهاي ابتدائي حياتش را مي دانم. حالا كه مي دانم روزي با ديدن عكسهاي امروز مهراد باورم نخواهد شد كه اين سايزي بوده. حالا كه مي دانم خدا، خود نگهدار بچه هاست. حالا كه با تجربه تر شدم. البته مي دانم كه براي يك مادر حرص و جوشها و شب بيداريها براي أولي و دومي فرقي نمي كند و بهشت به راستي زير پاي مادران. ٣ مهر ٩٥ مهراد و داداش مهربد ...
نویسنده :
سمیه عبدالهیان
13:22